کد مطلب:326773 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:313

ملا حسین بشرویه
بعد از خروج میرزا علی محمد باب، بعضی به ادعای نیابت و برخی بعد از نیابت ترقی و تجاوز به اصالت كرده در اطراف و اكناف ممالك محروسه بنای شرارت و طغیان را گذاشتند. اسامی پاره ای از آنها در این كتاب ثبت و ضبط خواهد شد كه از آن جمله ملا حسین بشرویه است. [1] .

ملا حسین از اهل بشرویه است. در اول عمر به كسب علوم رسمیه مانند صرف و نحو و فقه و اصول اوقاف مصروف داشت. ولی چندان ترقی نكرد. لاجرم به خیالات باطل افتاد. شنید كه میرزا علی محمد باب از ابوشهر به شیراز آمده و قانون جدید و شریعتی تازه نهاده. بلا تأمل از خراسان به شیراز رفت. باب را ملاقات نمود و آئین او را قبول كرد. اگر چه حسین خان نظام الدوله امر نموده بود كه باب در خانه ی خود نشسته و در به روی آشنا و بیگانه ببندد، با وجود این آسوده نبود و از قبل خود به هر شهر و دیار داعیان چند، روانه می ساخت و مردمان را به كیش خویش
دعوت می نمود و طلب بیعت می كرد. ملا حسین را بطرف عراق و خراسان روانه ساخت تا به هر شهر و ده برآید و مردم را به سوی او دعوت نماید و زیارت نامه ای كه از برای زیارت امیر المؤمنین (ع)، خود تلفیق كرده بود بدو سپرد. همچنین تفسیر سوره ی یوسف (ع)، كه خود شرح كرده بود، نیز به وی داد تا به مردم بخواند و فصاحت باب را در آن كلمات بر كمالات او حجتی سازد. [2] .

ملا حسین از شیراز به اصفهان رفته ملا محمد تقی هراتی [3] را كه یكی از فقها بود فریفته او را یكی از پیروان باب ساخت. چنانكه در منبر و محراب بی پرده از جلالت قدر باب سخن می گفت و او را به نیابت خاصه ی امام ثانی عشر صلوات الله الملك الاكبر ستایش می نمود.

در سال 1267، كه در ركاب اعلیحضرت شاهنشاهی در صدارت میرزا تقی خان امیر نظام به دار السلطنه اصفهان وارد شدم، ملا محمد تقی هراتی را كه در آن وقت تائب و نادم از عمل خویش بود ملاقات كردم. میرزا عبدالرحیم هراتی كه احوالش در ذیل احوال ملا شیخعلی مذكور خواهد شد، برادر وی بود. از علوم ظاهری و فقه و اصول و معانی و بیان و عربیت بهره ی كافی داشت و در ریاضی نیز بی ربط نبود. سبب آن حركت را سئوال كردم جوابی شافی نداشت جز این كه گفت خبط و خطاء كه لازمه ی بشریت است، مرا بدین حركت واداشت. اكنون كه تاریخ هجری 1295 است ظاهرا وی در عتبات عالیات در قید حیات باشد. [4] .

بالجمله بعد از آن، ملا حسین از اصفهان به كاشان آمد. حاجی آقا جانی [5] را كه یكی از تجار كاشان بود فریفته از آن جا به دار الخلافه آمد
و روزی چند در تهران متوقف گشت. چند نفر از عامه ی ساده لوح را با باخودیار كرد و كتابی از جانب باب به شاهنشاه مبرور محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی آورده بود، بدین شرح كه اگر حبل بیعت مرا بر گردن نهید و متابعت مرا واجب شمارید، سلطنت شما را بزرگ خواهم كرد و دول خارجه را در تحت فرمان شما خواهم آورد. ملا حسین كتاب باب را ظاهر و دعوی او را اظهار كرد. كارگذاران دولت را تهدید كردند. چون كار بر مراد نیافت، روانه ی خراسان شده نامه ای به حاج محمد علی بار فروشی كه یكی از داعیان باب بود نوشت و مكتوبی به قزوین از بهر قرة العین دختر حاجی ملا صالح برغانی [6] كه یكی از فحول علما بود فرستاد و هر دو را به خراسان خواست تا از آن جا دعوت خویش آشكار كنند و بعد از ورود به شهر مشهد مقدس در بالا خیابان منزل ساخت و به اغوای مردم پرداخت. ملا عبدالخالق یزدی كه یكی از تلامذه ی شیخ احمد احسائی و در توحید خانه ی صحن مقدس صاحب محراب و منبر بود نیز از متابعان وی شده و در بالای منبر سخنی چند كه مخالف شرع بود گفته. ملا علی اصغر مجتهد نیشابوری نیز به مكاتیب و ملاقات ملا حسین فریفته گشت و در مسجد نیشابور به گفتار ناسزا پرداخت. این خبر نیز در مشهد مقدس مشهور گشت. [7] .

علمای مشهد صورت حال را به عرض حشمة الدوله حمزه میرزا كه در چمن رادكان بود رسانیدند. چون این خبر بشنید حكم داد ملا حسین را از شهر مشهد به اردو بیاورند و هر كس از مردم مشهد كه متابعت او كرده چنانكه از و تبری نجوید و باب را لعن نفرستد به سیاست رسانند.
لاجرم ملا علی اصغر را از نیشابور آوردند و او بی تامل به مسجد آمده بر منبر رفت به میرزا علی محمد باب و اصحاب او لعنت كرده آسوده گشت و همچنان چند نفر دیگر درین باب با او موافقت كردند. اما ملا عبدالخالق گفت من ازین راه بر نگردم مگر آنكه علمای بلد با من مناظره نمایند. مردم چون این كلمات بشنیدند او را از نماز جماعت منع نمودند و حكم شد از خانه ی خود بیرون نیاید.

ملا حسین را نزد حشمة الدوله برده و به قراول انداختند و همچنان بود تا آنكه مردم مشهد به جهت فتنه ی سالاری شورش نمودند. ملا حسین رها شده به مشهد رفت، در بابا قدرت كه به یك سمت مشهد است منزل كرده مردم آن بلده او را از ورود به شهر منع كردند ناچار به جانب نیشابور رفت جمعی از عوام را با خود یار نموده و راه سبزوار گرفت. در سبزوار میرزا تقی جوینی كه یكی از معاریف بود به او ملحق شد و چند نفر دیگر را در آن جا فریفته پس به میامی و بیارجمند رفت. آقا سید محمد كه در بیارجمند امام جماعت بود او و اصحابش را از بهر ضیافت دعوت كرد. چون به مجلس درآمدند، قلیان و قهوه آوردند. ملا حسین تعرض نموده حكم به حرمت غلیان و قهوه كرد و بدعت باب در شریعت و دعوت ملا حسین در طریقت او مكشوف گشت. آقا سید محمد متغیر شد و گفت من شما را نجس می دانم و پرهیز از مجالست شما را واجب می شمارم و ایشان را از خانه ی خود بیرون كرد. ملا حسین از آن جا به قریه ی خان خودی بیارجمند رفت. ملا حسین و ملا علی به وی ملحق شدند و طریقت او را بحق دانستند. پس از آنجا به میامی سفر كرد. سی و شش
نفر از مردم میامی را با خود متفق ساخته دعوت نمود. مردم میامی به مبارزات درآمدند. ملا حسین با معدودی به مدافعت برخاست و چند نفر از اصحاب او مقتول گشتند. ناچار راه شاهرود گرفت. بعد از ورود در آن بلده به خانه ی ملا محمد كاظم مجتهد منزل گرفته او را به كیش خویش دعوت كرد. ملا كاظم از شنیدن كلمات او كه با شریعت منافات كلی داشت بر آشفت و عصائی كه در دست داشت بر سر او زده او را با اصحابش از شهر خارج كردند.

در آن وقت خبر وفات شاهنشاه مبرور محمد شاه طاب ثراه منتشر گشت و از این خبر ملا حسین قوتی دیگر گرفت. از شاهرود سفر بسطام نموده علمای بسطام چون از رسیدن او آگاه شدند، او را از آمدن به شهر منع كردند. چون ملا حسین از ورود به شهر بسطام مأیوس شد، در دو فرسنگی آن به قریه ی حسین آباد در آمده و ملا علی حسین آبادی را فریفته و با خود یار نمود و عزم مازندران كرد.

حاجی محمد علی كه قبل از ملا حسین باقرة العین از خراسان بیرون آمده بود یكدیگر را ملاقات كرده چند مرتبه مجلس را از بیگانه پرداخته، در رواج دین میرزا علی محمد باب مشورتها كردند و عاقبت پرده از روی كار برداشته و قرة العین منبری نصب كرده و بر منبر رفته نقاب از صورت برداشته گفت:

«ای اصحاب ما! این روزگار از ایام فترت شمرده می شود. امروز تكالیف شرعیه یكباره ساقط است و این صوم و صلوة و ثنا و صلوات كاری بیهوده است. آن گاه كه میرزا محمد علی باب اقالیم سبعه
را فرو گیرد و این ادیان مختلفه را یكی كند تازه شریعتی خواهد آورد و قرآن خویش را در میان امت ودیعتی خواهد نهاد و هر تكلیف كه از نو بیاورد بر خلق روی زمین واجب خواهد گشت. پس امروز زحمت بیهوده بر خویش روا مدارید و زنان خویش را در مضاجعت طریق مشاركت بسپارید و در اموال یكدیگر شریك و سهیم باشید كه در آن امور شما را عقابی و عذابی نخواهد بود.»

چون این سخن به انجام رسید، جماعتی كه در شریعت محمدیه و طریقت اثنا عشریه عقیدتی و ثباتی داشتند از ارادت باب احتراز كردند و جماعتی كه بی دین و بدكیش بودند ولی و ثروتی و عیالی و عدتی نداشتند از این سخنان فریفته شده از دین برگشتند.

بعد از آن حاجی محمد علی به اتفاق قرة العین راه مازندران پیش گرفت. چون به اراضی هزار جریب رسید، اندك دل در قرة العین بست و عاقبت كار آنها بدان جا پیوست كه این هر دو در یك محمل نشستند و آن ساربانی كه مهار اشتر را داشت شعری چند انشاد می كرد بدین شرح كه «اجتماع شمسین و قران قمرین است» و این اشعار را به آهنگ حدی تغنی می كرد و طی مسافت می نمود. در یكی از قرای هزار جریب به اتفاق قرة العین به حمام رفت و با او همخوابه شد. چون مردم هزار جریب از عقیدت و كیش ایشان آگهی یافتند بر آنها تاختند و اموال و اثقال ایشان را به نهب و غارت بردند [8] بعد از آن واقعه میان حاجی محمد علی و قرة العین طرح جدائی افتاد. حاجی محمد علی راه بار فروش گرفت و قرة العین همی در اراضی مازندران با جمعی از بابیها عبور
می كرد و در غارت دین و دل و اغوای مردم چندان كه توانست جد و جهد به كار برد [9] اما حاجی محمد علی بعد از ورود به بار فروش خبر حركت ملا حسین را از خراسان به مازندران شنید و دوستان خود را از مقدم وی آگهی می داد.

پس از روزی چند ملا حسین با اصحاب خود از راه رسیده در كنار میدان آن بلده منزل كردند و آغاز دعوت نمود. هنوز هفته ای نگذشته بود كه سیصد نفر از مردم بار فروش با او متفق و همرأی شدند. چون خبر آن جماعت در افواه ساری و جاری گشت سعید العلماء و علمای مازندران جمعی از تفنگچیان را به حفظ و حراست خویش گماشتند و صورت حال را به احتشام الدوله خانلر میرزا كه در آن وقت حكومت مازندران داشت گفتند. جماعت بابیه از بار فروش بیرون شده در سواد كوه منزل كردند. پس از چندی دیگر باره مراجعت به بار فروش نمودند. سید العلماء به عباسقلی خان لاریجانی شرحی از كیفیت و حالات آن جماعت بنوشت. چون آن كاغذ به وی رسید، محمد بیك یاور را با سیصد تن تفنگچی لاریجانی به دفع ایشان روان داشت. محمد بیك بعد از ورود بار فروش به منازعت آن جماعت برخاست. در سبزه میدان بار فروش جنگ كرد و دوازده نفر از اصحاب باب كشته شدند و جماعتی نیز از مردم لاریجان زخم برداشتند.

چون ملا حسین و حاجی محمد علی مقاتلت در میان شهر را خوش نداشتند، از میان جنگ رزم كنان به كاروانسرای سبزه میدان رفتند و به جهت خود سنگر بسته متحصن گشتند. عباسقلی خان چون صورت واقعه بدین منوال
دید، خود جنگ آن جماعت را آماده شد و ملا حسین چون از ورود عباسقلی خان مستحضر گشت دید كه با عدد اندك از عهده ی مبارزت بر نخواهد آمد، فكری كرده به عباسقلی خان پیغام داد كه «ما به هر شهر و قریه كه رفته ایم سخنی خلاف شریعت نگفته ایم و این كه مردم را به سوی باب می خوانیم می خواهیم كه ایشان را از عذاب الهی برهانیم. اكنون كه مردم این شهر به جاده حق قدم نمی نهند و جان و مال ما را مباح می دانند، ایشان را در قید جهل و خذلان می گذاریم و به جای دیگر می رویم». عباسقلی خان گفت بهتر آنست كه اگر حرفی دارید در خارج مازندران بگوئید و جماعتی از تفنگچیان گماشت تا آن جماعت را تا علی آباد [10] برده از آن جا مراجعت كنند. لاجرم ملا حسین و حاجی محمد علی و اصحاب ایشان از بار فروش بیرون شده و تفنگچیان نیز تا علی آباد با ایشان رفتند. بعد از مراجعت تفنگچیان خسرو بیك قادیكلائی علی آبادی گروهی را با خود یار كرده به طمع از دنبال ملا حسین و اصحاب او رفت و سر راه بر ایشان گرفت. ملا حسین خواست تا او را بی منازعت بر گرداند خسرو بیك راضی نشده و طمع در اسب ملا حسین كرد. ملا حسین آماده جنگ شد و او مردی دلیر و شمشیر زن بود. گفته اند گاهی چنان شمشیر می زد كه از فرق تاناف می درید. بالجمله نائره ی قتال در میان ایشان افروخته گشت. ملا حسین ناگاه شمشیری حواله ی خسرو بیك نموده او را از پای در آورد و همراهان خسرو بیك را نیز به خاك هلاكت انداخت و بعد از آن فتح مراجعت نمود [11] و از بیرون آمدن از مازندران پشیمان گشت و به شیخ طبرسی [12] پناه جست و خواست در آن
اراضی سنگری برپا كند. از قضا چنان اتفاق افتاد كه در این هنگام بزرگان مازندران، بر حسب فرمان، عزم سفر طهران كردند تا جلوس شاهنشاه ایران را بر تخت كیان تهنیت گویند. ملا حسین سفر كردن ایشان را به درگاه شاهنشاه ایران غنیمت شمرده و آسوده خاطر در قلعه ی طبرسی به ساختن قلعه پرداخته حصنی محكم بنا نهاد و برج آن را ده ذراع ارتفاع داد و بر زبر آن برج بنیان دیگر از تنه ی درختهای بزرگ بر آورد و سوراخها گذاشتند و خندق عمیقی بر دور آن حفر كردند و خاكریزی در آن جا ساختند كه با بروج قلعه برابری نمود و سه مرتبه در دیوار و بروج قلعه از بهر تفنگچی شیر حاجی [13] بنا كردند و از قلعه برای عبور به خندق راه دادند و از اندرون قلعه نیز خاك ریزی كردند. بالاخره دو هزار نفر از بابیه در قلعه حاضر و در همان خاكریز نشیمن داشتند و آماده ی جنگ بودند و در میان دیوار قلعه و خاكریز در هر چند قدم چاهی كنده بودند و در بن هر چاه نیزه ها و دیگر آلات قتاله از چوب و آهن نصب كردند و سر آن را با خاك و خاشاك بپوشیدند كه اگر وقتی لشكری بدان قلعه شود به چاه افتد و هلاك گردد. آنگاه از دهات نزدیك علوفه و آذوقه ی فراوان فراهم و به قلعه آوردند. [14] .

چون ملا حسین از این كارها فارغ شد، آغاز دعوت نمود و مردمان ساده دل را نوید داد كه سال دیگر میرزا علی محمد باب هفت اقلیم را به تحت تصرف خود خواهد آورد و دین حق آشكارا خواهد گشت و شریعتها یكی خواهد شد. بدین ترهات حیلت آمیز مردم بی حسب و نسب كه مال دوست و جاه طلب بودند، از دور و نزدیك به قدر دو هزار نفر گرد
او جمع شدند. آنگاه حاجی محمد علی را حضرت اعلی لقب نهادند. برای او سرا پرده ای ساخته و او را در پس پرده نشیمن داد تا مردم او را كمتر ببینند و شوكت او روز بروز در خاطر بزرگتر آید. گویند روز حاجی محمد علی به جهت گرمابه رفتن از پس پرده بیرون آمده بر اسب خویش نشست تا به قریه ای كه قریب به قلعه بود رود. جماعت بابیه صف كشیدند. با آنكه زمین همه گل بود، چون او را دیدند یكباره بر زمین افتاده و در میان آن گل صورتها بر زمین مالیدند و تا ایشان را رخصت نداد سر بر نداشتند.

باری ملا محمد علی هر یك از اصحاب خویش را به نامی و لقبی خواند: یكی را می گفت تو مظهر امام ثامن (ع) باشی و امام رضا نام داری و دیگری را سید سجاد لقب نهاد. بدین گونه نام انبیا و ائمه هدی و اصحاب رسول (ص) و اوصیاء را بر مردم فرومایه ی دنی الطبع نهاد و ایشان را نوید همی داد كه هر كه از ما در جنگ كشته شود، پس از چهل روز بیشتر یا كمتر زنده شود و در قیامت به بهشت رود. هم در این جهان شما هر یك پادشاه مملكتی و حاكم ولایتی خواهید شد و بعضی از ایشان را به سلطنت چین و ختاو حكومت روم و مملكت اروپا امیدوار می ساخت و می گفت «: زود باشد مازندران را فرا گیریم و به جانب ری سفر كنیم و در دامان كوهی كه در كنار شاهزاده عبدالعظیم است، دوازده هزار نفر از مردم دار الخلافه را به قتل آوردیم» و این كلمات را از قول باب برایشان می خواند: «ینحدرون من جزیرة الخضراء الی سفح جبل الزوراء و یقتلون نحو اثنی عشر الفا من الا تراك» و از جزیره ی خضراء تعبیر به مازندران می كرد و از
جبل زوراء به كوهی كه در كنار شاهزاده عبدالعظیم است حدیث می نمود. بالجمله بدین سخنان مردم خود را در كار مقاتلت و مبارزت چنان قوی دل ساخت كه بی ترس و بیم بردم شمشیر و دهان شیر می رفتند. [15] .

چون خبر جماعت بابیه در شیخ طبرسی و دراز دستی ایشان در نهب و غارت اطراف مازندران گوشزد شاهنشاه ایران گشت، فرمان داد كه بزرگان مازندران لشكر آماده كرده برایشان بتازند و جهان از وجود آن جماعت بپردازند. بزرگان مازندران كه حاضر درگاه بودند هر یك به خویشان خود نوشتند: حاجی مصطفی خان به برادر خود آقا عبدالله، عباسقلی خان لاریجانی به محمد سلطان یاور [16] علی خان سواد كوهی به سواد كوه و هزار جریب آدم فرستادند و در تسخیر قلعه و تدمیر بابیه تحریض همی كردند و كار پردازان دولت نیز به میرزا آقای مستوفی مازندران و سعید العلماء و سایر بزرگان نوشتند. بعد از رسیدن این احكام، اول آقا عبدالله برادر حاجی مصطفی خان هزار جریبی دویست نفر از مردم هزار جریب را منتخب ساخته با تفنگچی سورتی به ساری آمد و در آن جا میرزا آقا نیز از افاغنه ی ساكن ساری و سواد كوه و ترك جمعیتی فراهم كرده به اتفاق تا علی آباد رفتند و از مردم علی آباد جماعتی نیز امداد ایشان كردند و آقا عبدالله آن لشكر را برداشته از آب رود تالار عبور نمود به قریه ی لاد رفته در خانه ی نظر خان گرایلی در آمده و روز دیگر بالشكر به كنار قلعه ی شیخ طبرسی وارد شد و به ساختن سنگر و حفر مارپیچ پرداخت. چند نفر تفنگچی از مردم گودار در آن جا گذاشته خود به قریه ی افرا رفت.
چون نیمی از شب گذشت و سفیده ی صبح دمید، ملا حسین با جماعت بابیه بر سر طایفه ی گودار تاخته و در میان گیر و دار صدای تفنگ به گوش آقا عبدالله رسید. كسان خود را برداشته روانه شد و همچنان از طایفه ی ترك و كرد تفنگهای خویش را به جانب جماعت بابیه انداختند. ملا حسین كه از قتل گودارها پرداخت، بی ترس و باك به جانب ایشان بتاخت. جوانی از افاغنه كه از كسان آقا عبدالله و مردی دلیر بود سر راه به ملاحسین بگرفت. هر دو به جنگ در آمدند و مدتی محاربه كردند. ناگاه پای اسب آن جوانی به سوراخی فرو رفت و از اسب در افتاد و ملا حسین با كمال جلادت شمشیری بر وی زده او را بكشت.

از جانب دیگر جماعت بابیه بر آقا عبدالله بتاختند و مبارزتی سخت دست داده در آن نزاع سی نفر از تفنگچیان آقا عبدالله مقتول گشتند و باقی منهزم شدند. چون آقا عبدالله از یك پای لنگ بود به سرعت طی مسافت نمی توانست كرد. ناچار خود را به درختستانی رسانید. ملا حسین بی ترس و بیم خود را به آقا عبدالله رسانیده و او را با تیغ دو نیمه كرد. لشكر او راه فرار پیش گرفتند و اصحاب ملا حسین پیاده و سواره از دنبال ایشان برفتند تا به قریه ی افرا وارد شدند. اول بار تفنگچیان را طعمه ی شمشیر ساختند. پس به كار اهل قریه پرداختند و اناثا و ذكورا و صغارا او كبارا تمامی را با شمشیر و خنجر پاره پاره كردند. پس از آن آتش بدان قریه زدند و اموال و اثقال ایشان را غارت كردند.

چون خبر این جلادت از جماعت بابیه در مازندران پراكنده شد و چنین ظلمی شدید و قتلی شنیع از ایشان شهرت یافت دلهای لشكریان
ضعیف شد و هر كس هر جا اقامت داشت در همان جا بماند.

چون خبر قتل آقا عبدالله و غارت افرا معرض شاهنشاه افتاد، شاهزاده مهدی قلی میرزا [17] را به قلع آنها مأمور ساخت. به اتفاق جماعتی از بزرگان مازندران در سلخ شهر محرم 1665 بیرون رفتند و عباس قلی خان لاریجانی مأمور شد كه از راه دماوند و لاریجان به طرف آمل كوچ نماید و از آن جا تهیه ی لشكر كرده به ركاب شاهزاده حاضر گردد. بعد از رسیدن شاهزاده در زیر آب سواد كوه، گروهی از تفنگچیان هزار جریبی و جماعتی كرد و ترك بدو پیوستند و از آن جا كوچ نموده در قریه ی و اسكس [18] علی آباد در خانه میرزا سعید فرود آمده روزی چند به اعداد كار و نظم كشور و لشكر پرداخت و جماعت بابیه را هیچ وقعی نمی نهاد و ایشان را لایق جنگ خویش نمی دانست. در این وقت برفی شدید آمد و هوا بسیار سرد شد. عساكر شاهزاده از بیم برودت هوا هر كس به بیغوله ای خزیده و بی اندیشه دشمن بیارمیدند.

ملا حسین و حاجی محمد علی از حالت آن لشكر آگهی یافتند. چون نیمی از شب پانزدهم شهر صفر گذشت، ملا حسین با سیصد نفر از بابیه ی از جان گذشته به عزم شبیخون طریق و اسكس پیش گرفتند و مانند برق خاطف به دستیاری مشكهای فراوان از آب رودخانه گذشتند. پس چند كس را از پیش روی خود روان كرد كه به هر كس از لشكر شاهزاده برخورند بگویند ما كسان عباس قلی خان سردار لاریجانی می باشیم و عباس قلی خان از قفای ما می رسد. این سخن می گفتند و می رفتند و ملا حسین با اصحاب خود از قفای ایشان رهسپار بود تا آنكه به قریه ی و اسكس و
نزدیك سرای شاهزاده برسیدند. قراولان گفتند كیستید و از كجائید؟

گفتند ما مردم سردار لاریجانی و اینك سردار است كه از قفای ما می رسد. بناگاه ملاحسین چند نفر از مردم خود را بر سر كوچها بگماشت تا اگر كسی از لشكریان به مدد شاهزاده آید نگذارند. بعد اصحاب خود را گفت چون به سرای شاهزاده رسیم فریاد به نوحه و ناله بلند كنید كه شاهزاده را كشتند. هر كس از مردم او اول این صدا بشنوند ناچار هراسناك شوند و راه فرار پیش گیرند. این بگفت و به در سرای شاهزاده آمد و گفت تا با تبر در سرای بشكستند و به درون خانه رفتند و با شمشیرهای كشیده با قراولان در آویختند و بسیاری از آنها را كشتند و آتش در آن سرای انداخته تمامت آن عمارت با بهار بندی كه یك طرف آن بود و عمارت حسینیه كه در جنب آن بود، با جماعتی كه در آن جاها مسكن داشتند، یكسره بسوختند و بعضی را هم كشتند و جسد ایشان را در آتش افكندند و جماعتی از تفنگچیان سواد كوهی كه در سرای بیرونی شاهزاده جای داشتند بعضی كشته شدند و برخی راه فرار پیش گرفتند. [19] .

سلطان حسین میرزای پسر خاقان مبرور فتحعلی شاه و داود میرزای پسر ظل السلطان [20] هم در آن جا كشته شدند و جسد هر دو سوخته گشت و میرزا عبدالباقی مستوفی نیز به قتل رسید.

اما ملا حسین و مردم او پس از این قتل و حرق، آهنگ سرای درونی و قتل مهدی قلی میرزا كردند. شاهزاده خودداری نمود و یك نفر از مردم بابیه را كه از دیوار بالا رفته بود با گلوله ی تفنگ به زیر انداخت و یك نفر دیگر را كه در سرای به درون رفت نیز هدف گلوله ساخت. لكن بر وی
معلوم شد كه با این جماعت جنگ نتواند كرد. دیگر راه فرار پیش گرفت. در آن تاریكی شب و شدت برف به جانب بیابان گریخت. جماعت بابیه هر چه در سرای او یافتند بردند و دیگر محلهای آن قریه را نیز تاخت آوردند و بانك ضجه و فریاد ایشان كوه و دشت را فرا گرفته بود. لشكر شاهزاده از هول و خوف، سر و پای برهنه به جانب قلل جبال و مغاكهای صحاری پراكنده شدند به قسمی كه ایشان را در آن هوای سرد مجال پوشش لباس نبود. [21] .

در میان این همه لشكر، چند نفر از مردم اشرف دیوارها را سنگر كرده به محارست خود مشغول بودند. حاجی محمد علی با چند نفر از بابیه آهنگ ایشان كرد. مردم اشرف تفنگها بگشادند و از قضا گلوله بر دهان حاجی محمد علی آمد و جراحتی برداشت. ناچار روی از جنگ برتافت. مردم اشرفی دیگر باره از قفای ایشان تفنگها باز كرده و چند نفر از بابیه را به خاك افكندند تا آنكه روز روشن شد. هیچكس از سر كردگان و لشكریان را یارای آن نبود كه از كوهها فرود آیند. جماعت بابیه با آن قلیل مردم، مال و مواشی اهل قریه و اموال و اثقال شاهزاده و سپاه او را غارت نموده راه قلعه ی شیخ طبرسی پیش گرفتند.

از قضا ششصد نفر از لشكر شاهزاده در سر راه ایشان بودند. چون دانستند كه این جماعت را هنگام مراجعت است بی آنكه منازعتی شود فرار كردند. ملا حسین و اصحاب او از مسافت راه آسوده شده و با كمال راحت در مقر خویش مستقر شدند.

اما مهدی قلی میرزا، بعد از فرار، نیم فرسنگ در میان برف و گل
پیاده همی طی مسافت كرده ناگاه یك نفر از اهل مازندران كه بر اسبی سوار شده بود به شاهزاده برخورد و او را بشناخت و بر اسب خود سوار كرده در گاو سرایی رسانیده و خود بر اسب سوار شده به هر كس می رسید از زندگی و حیات شاهزاده مژده می داد و مردم فوج فوج به گرد وی جمع می شدند. چون شاهزاده را دیگر قوه ی حركت و پیكار نبود از گاو سرا سوار شده آن شب در قادی كلای به سر برده روز دیگر به جانب ساری شتافت و از این غائله چنان خوف و هراسی در مردم مازندران پدید آمد كه در آن زمستان زن و فرزندان خود را برداشتند و از شهرستانها به كوهستانها فرار كردند.

لیكن مهدی قلی میرزا دیگر باره به فراهم آوردن سپاه پرداخت و سران و سر كردگان را حاضر ساخت و به وعد و عید بسی بیم و امید داد. و از جانب دیگر عباس قلی خان با لشكر خود از لاریجان تا قلعه ی شیخ طبرسی تاخته و جماعت بابیه را به محاصره انداخت و صورت حال را به عرض شاهزاده رسانید كه من این مردم را محصور كرده و حاجتی به مدد و معین ندارم. اگر شما را میل به تماشای این جنگ باشد تشریف بیاورید. شاهزاده چون این بشنید، از خوف اینكه مبادا عباس قلی خان غره شود واو را از جماعت بابیه آسیبی رسد، بفرمود تا محسن خان سورتی با لشكر خود و جمعی از افاغنه و محمد كریم خان اشرفی با تفنگچی اشرفی به جانب او روان شدند و خلیل خان سواد كوهی و مردم قادی كلا را حكم داد تا به او پیوستند و ایشان چون جلادت بابیه را مشاهده كرده بودند، بعد از طی مسافت، عباس قلی خان را گفتند رزم این
جماعت را سهل مگیر بی آن كه سنگری ساخته شود جنگ نتوانیم كرد. عباس قلی خان گفت ما هرگز در برابر هیچ لشكر سنگر نخواهیم بست. سنگر اهل لاریجان تنهای ایشان است.

بالجمله در این وقت بابیه از بهر آن كه سردار و جماعت او را غافل و مغرور كنند چنان می زیستند كه پنداری در قلعه ی شیخ طبرسی هیچ كس نیست و گاهگاه از در ضراعت و فروتنی پیامی می فرستادند و طلب امان می كردند.

چون روزی چند بدین گونه گذشت، شب دهم ربیع الاول [22] سه ساعت قبل از طلوع صبح، ملا حسین چهار صد نفر تفنگچی از شجعان لشكر منتخب كرده از قلعه ی شیخ طبرسی بیرون آمده مانند دیو دیوانه و گرگ گرسنه از دروازه ی غربی قلعه تا كنار لشكرگاه براند و خود با چند سوار به یك سوی لشكرگاه كمین كرد تا اگر كسی راه فرار گیرد او را به قتل آورند.

در این وقت لشكر در خواب بود كه ناگاه بابیه در آمدند. نخستین با تیغهای آخته بر لشكر سواد كوهی و هزار جریبی تاخته در اول حمله ایشان را منهزم ساختند و هزیمتیان را برداشته به میان سپاه قادی كلا در بردند و هر فوج را از پیش رانده در لشكر سورتی و اشرفی داخل كردند و تمام این افواج را چون گوسفندان كه از گرگان رمیده باشند به سنگر لاریجانی بردند و خانه ها كه لشكریان از چوب ساخته بودند آتش زدند. چون صبح شد، از نعره ی گیر و دار بابیه چنان دل لشكریان ضعیف شد كه دوست را از دشمن نمی شناختند و یكدیگر را هدف گلوله می ساختند. عباس قلی خان در
خفیه گاهی تفنگ می انداخت. محمد سلطان یاور نیز در لشكرگاه مردم را به جنگ ترغیب می كرد. ناگاه جمعی از اصحاب ملا حسین به او رسیدند. گمان كرد كه لشكر شاهزاده اند. فریاد كرد كه این مردم بی دین را بكشید. هنوز سخن در دهان او بود كه او را به تیغ پاره پاره كردند. در این گیر و دار هشتاد نفر از بابیه نیز مقتول گشت.

بعد از این واقعه، ملا حسین كه در سر راه كمین كرده بود به میان لشكرگاه راند. میرزا كریم خان اشرفی و آقا محمد حسن خان لاریجانی، با چند نفر از تفنگچیان اشرف، در كنار لشكرگاه سنگری ساخته بودند كه تا زنده باشند فرار نكنند و از آتشی كه بابیه كرده بودند فضای حربگاه روشن بود كه ملا حسین و اصحاب او دیده می شدند. میرزا كریم خان به آقا محمد حسن گفت سواری را كه دستار سبز بر سر دارد نگاه كن. این بگفت و تفنگ خویش را بگشاد. گلوله بر سینه ی ملا حسین آمده در دم آقا محمد حسن نیز تفنگ خود را رها كرد و آن گلوله بر شكم او آمد. با این دو جراحت صعب از اسب نیفتاد و اصحاب خود را امر به مراجعت داد. با این كه تفنگچیان اشرفی از دنبال او گلوله ها انداخته و جماعتی از اصحاب او را به خاك افكندند، ملا حسین هیچ اضطراب نكرده آهسته آهسته گفت «باید به قلعه ی شیخ طبرسی رسید». [23] .

لشكر شاهزاده تاب نیاورده هر یك به طرفی گریخت. الا اینكه عباسقلی خان با پنجاه نفر، عبدالله خان با سه نفر و محسن خان با چند نفر در خارج لشكرگاه بودند.

چون صبح طالع شد، میرزا كریم خان اشرفی بر سر دیواری بر
آمده اذان گفت تا اگر از لشكر كسی در آن حوالی باشد فراهم شود. عباس قلی خان و چند نفر دیگر بعد از شنیدن اذان وارد لشكر گاه شدند و مقتولین را مدفون ساختند و سر هشتاد نفر از كشتگان بابیه را به بار فروش و دیگر بلدان مازندران فرستادند و عباس قلی خان صورت حال را به شاهزاده نوشت.

اما ملا حسین تا دروازه ی قلعه شیخ طبرسی چنان رفت كه از اصحاب او كس ندانست او را جراحتی رسیده. در میان دوازده از اسب افتاد و او را به نزدیك حاج محمد علی بردند. پس ملا حسین گفت ای مردم چنان ندانید كه من مرده ام. تا چهار روز دیگر زنده خواهم شد و سر از قبر بیرون خواهم كرد. مبادا از این آئین باز گردید و دست از جنگ باز دارید و دامن حضرت اعلی را كه حاج محمد علی باشد رها نكنید و مردم را از خود دور كرده به خاصان خود گفت نعش مرا در جائی دفن كنید كه هیچكس از قلعگیان نداند. این بگفت و در گذشت. پس جسد او را در زیر دیوار مرقد شیخ طبرسی، با جامه و شمشیر، به خاك سپردند و سی نفر دیگر از جراحت یافتگان بابیه هم در قلعه بمردند. ایشان را نیز مدفون ساختند. [24] .

آنگاه از قلعه بیرون شده به لشكرگاه رفتند و دیدند كه اصحاب ایشان را سر از بدن جدا كرده اند. آنها نیز هر یك از لشكریان را كه مدفون بودند از خاك بر آوردند و سرهای ایشان را بر سر چوب ها بلند نمودند و به طرف دروازه ی غربی قلعه نصب كردند و تنهای ایشان را در بیابان افكنده كشتگان خود را مدفون ساختند و مراجعت نمودند. [25] .
شاهزاده مهدی قلی میرزا قبل از آنكه از شبیخون بابیه و شكستن عباس قلی خان و لشكریان آگاه شود، با لشكری مستعد از شهر ساری، عازم قلعه ی شیخ طبرسی گردید. چون قدری طی مسافت كرد، مكتوب عباس قلی خان با چند نیزه سر از جماعت بابیه رسید. شاهزاده از مطالعه ی كتابت و نظاره ی آن سرها چنان دانست كه فتح قلعه ی شیخ طبرسی بسیار سهل است. در رفتن تعجیل نمود تا آنكه به پل قراسوی علی آباد رسید. در آن جا عبدالله خان افغان از راه رسید و میرزا عبدالله نوائی را از حقیقت حال آگاه ساخت و این هر دو وقایع هائله را به شاهزاده گفتند. مهدی قلی میرزا از شنیدن وقایع حالت وی دگرگون شد. سران سپاه را حاضر و ایشان را از قضیه آگاه كرده بعد از آن خواست تعجیل در حركت نماید. گفتند این لشكر از بابیه هراسان شده اند. اگر این دفعه لشكر ما را در هم شكنند بی زحمت مازندران را تحت تصرف آوردند. باید لشكری در خور این جنگ آماده نمود.

پس شاهزاده چهار روز در كیا كلا اطراق كرد و لشكری تازه فراهم كرد. روز پنجم از آن جا كوچ كرده با سپاه پیاده و سواره به كنار قلعه ی شیخ طبرسی آمد و بدنهای كشتگان خود را سوخته و بعضی را نیم خورده ی جانوران و سرهای ایشان را بر سر چوبها دید كه از پیش روی قلعه مانند درختان پیدا بود. خوفی عظیم در دل او جای كرده روا ندانست كه بی سنگری و حصنی در كنار آن قلعه توقف كند. از آن جا به قلعه ی كاشت رفته دو ساعت از نصف شب گذشته عباس قلی خان را ملاقات كرد و سه روز در آن جا بوده به فراهم كردن سپاه می پرداخت. آنگاه حكم نمود تا سنگری
محكم در كنار قلعه ی شیخ طبرسی ساخته و روز چهارم با لشكری مستعد به كنار قلعه آمده و هر جانبی را به جماعتی سپرد و به حفر خندق و مارپیچ امر نمود. پس لشكریان به كار در آمدند و برجهای محكم افراختند چنانكه از فراز آن بروج ساحت قلعه ی بابیه را هدف گلوله ساختند و ایشان را عبور از میان قلعه دشوار شد.

چون كار باین جا رسید، حاجی محمد علی حكم داد تا در شبهای تاریك خاكریزهای پس قلعه را چنان مرتفع كردند كه دیگر میان قلعه مشهود نبود و اصحاب او آسوده در میان قلعه آرمیدند.

در این موقع شاهزاده از كار پردازان دولت دو عراده توپ و خمپاره و قورخانه ی لایق استدعا نموده به جهت او فرستادند و یك نفر از مردم هرات فشنگی تعبیه كرد كه آن را آتش زده به جانب قلعه می انداخت و هفتصد ذراع مسافت را طی كرده به میان قلعه می افتاد و خانه هائی كه بابیه از چوب و خس و خاشاك ساخته بودند آتش می زد. از جانب دیگر گلوله توپ و خمپاره در میان قلعه مانند تگرگ می بارید. حاج محمد علی چون این بدید، از قلعه ی شیخ طبرسی كه نشیمن داشت بیرون رفته در میان خاكریز قلعه منزل كرد و اصحاب او در میان نقبهائی كه كنده بودند رفته هیچكس را از توپ و خمپاره آسیبی نبود.

در این وقت جعفر قلی خان بالا رستاقی هزار جریبی، جانب غربی شیخ طبرسی را كه نزدیك قلعه بود، در عرض سه روز برجی عظیم بنا كرد. روز چهارم كسان او خواستند قدری بیاسایند. شاهزاده از آن عجله كه داشت فرمان داد تا راه سنگر پیش گیرند و كار سنگر را به اتمام
رسانند. سربازان از خستگی هر یك به گوشه ای می گریختند. جعفر قلی خان و میرزا عبدالله باسی و پنج نفر سرباز روانه ی سنگر شدند و هر یك در بروج خود جای گرفتند و سربازان ایشان نیز بعد از ورود به برج هر یك از خستگی كه داشتند خوابیده، بابیه كه از دور و نزدیك نگران بودند. چون قلت عدد و غفلت ایشان را دانستند دویست مرد كار آزموده از راه خندق بیرون شده ناگاه صیحه زنان یورش بردند. میرزا عبدالله دو نفر از بابیه را با تفنگ به خاك انداخت و دو نفر را نیز لشكر او بكشتند. باز بابیه خوف نكرده با شمشیرهای كشیده بر جعفر قلی خان حمله بردند و چند زخم بر وی زده، او خود را به میان خندق برج انداخت.

بابیه به طهماسب قلی خان برادر زاده اش حمله برده یك نیمه ی سر او را با تیغ جدا كردند. در این گیر و دار، اصحاب حاجی محمد علی از فراز قلعه گلوله ی فراوان انداختند تا مبادا از لشكر گاه كسی به مدد ایشان آید. بعد از قتل طهماسب قلی خان و جراحت جعفر قلی خان بابیه به قلعه ی خویش رفتند و وقت عبور جعفر قلی خان را در میان خندق یافته او را زخم تیری بر پهلو زده بگذشتند.

در این اثنا، میرزا عبدالله و كسان او چند نفر از بابیه را به زخم گلوله مقتول ساختند و همراهان نعش آنها را گرفتند و برفتند. بعد از گذشتن بابیه، میرزا عبدالله جعفر قلی خان را از خندق برآورده و به لشكر گاه برد و او را به طرف ساری فرستاد تا در آن جا مداوا كند. مهدی قلی میرزا گفت چرا بی اجازت من او را روانه كردید. كس فرستاد تا او را به لشكرگاه برگردانیدند. از این شدن و آمدن زحمتی بدو رسید كه هم در آن شب
در گذشت.

چون مدت محاصره ی قلعه شیخ طبرسی و جلادت جماعت بابیه به چهار ماه كشید، شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده، سلیمان خان افشار را فرمان داد تا با لشكری خون خوار به جانب مازندران روان شد. بعد از ورود سلیمان خان به مازندران لشكر ترك را حكم داد تا اطراف قلعه - را دائره وار گرفتند و از دو طرف به حفر زمین و نقب قلعه مستعد گشتند و با یكدیگر قرار گذاشتند كه نقب ها را از خندق و خاكریز بگذرانند به - یك دفعه آتش زنند و تمامت لشكر به یكبار یورش برند. بالجمله از طرف غربی یك نقب را به زیر برج و خاكریز رسانیده و از جانب شرقی نیز نقب نموده بودند. اول نقب غربی را آتش زدند، چون پنجاه ذرع مسافت برج و خندق و خاكریز بود تا خاك پست شد و نقب دیگر را كه از جانب شرقی بود آتش زدند فورا مرتفع ساختند. لشكر شیپور كشیده از چهار طرف یورش بردند. طایفه ی بابیه هر كس كه از لشكر نزدیك می شد به ضرب گلوله و زخم تیغ از خود دفع می كردند.

میرزا كریم خان اشرفی با جمعی از مردم اشرف به جانب قلعه حمله برده علمدار لشكر را به ضرب گلوله به خاك افكندند. میرزا كریم خان خود علم را برداشته دلیرانه تا پای برج برفت. یك نفر از بابیه سرتفنگ را از مثقب برج بیرون آورد تا او را هدف گلوله سازد. میرزا كریم خان دست برده گلوگاه تفنگ را گرفت و از چنگ او در آورده به بالای برج در آمد و علم را بر سر برج نصب كرده فریاد برداشت كه ای لشكر سرعت كنید. محمد صالح خان برادر جعفر قلی خان با چند نفر بالا رستاقی خود را
به بالای برج رسانید. مهدی قلی میرزا چون در این یورش بسیار كس از لشكر را به معرض هلاك دید بفرمود تا طبل مراجعت زدند. میرزا كریم خان و محمد صالح خان نیز بازگردیدند.

در این موقع معلوم شد كه آذوقه قلعگیان تمام شده چند روز دیگر از شدت گرسنگی تباه خواهند گردید و یا پناه خواهند آورد. بدین جهت ترك یورش كردند و در سختی محاصره كوشش نمودند و از طرف بابیه چون هر خبر كه حاجی محمد علی آورده بود به كذب و دروغ بود بر اصحاب معلوم افتاد و از این عقیدت سستی گرفتند. اما هیچكس را یارای سخن گفتن نبود. چه اگر از كسی مخالفتی معلوم می شد به حكم حاجی محمد علی او را می كشتند. لاجرم بابیه به جان آمدند و در نهان از پی چاره می كوشیدند. نخستین آقا رسول [26] كه یك نفر از بزرگان آن جماعت بود و از خود سی نفر مرد جنگی داشت از شاهزاده امان طلبید. او را امان داده وی مطمئن خاطر كشته مردم خود را برداشته روانه لشكرگاه گشت چون به لشكرگاه نزدیك شد یك نفر از مردم لاریجانی بی اجازت شاهزاده او را هدف گلوله ساخته و دیگر تفنگچیان به سوی او و مردم او تفنگها انداختند و جمعی را مقتول ساختند [27] چند نفر كه زنده ماندند به سوی قلعه مراجعه كردند. بابیه گفتند كه شما مرتد شدید و به جانب دشمن شتافتید. اكنون قتل شما واجب افتاد. پس همگی را به قتل آوردند.

بعد از آن رضاخان پسر محمد خان میر آخور كه به جماعت بابیه پیوسته بود، او نیز از شاهزاده امان گرفت و با دو نفر از مردم خود
به لشكر گاه آمد. شاهزاده او را به هادی خان نوری سپرد كه او را نگاهداری نماید. جمعی دیگر از بابیه، با لشكری كه در سنگرها بودند. طریق موافقت جستند و اجازت حاصل كردند كه از قلعه راه فرار پیش گرفته و به مساكن خویش پیوندند.

در این ایام چنین اتفاق افتاد كه شاهزاده و عباس قلی خان در یكی از بروج قلعه رفته بودند و جماعت بابیه به جانب آن برج پیوسته گلوله می انداختند. از قضا گلوله ای از شكاف تنه ی درختی بگذشت و بر شانه ی عباسقلی خان آمد و مجروح ساخت. اما هیچ از جلادت او كاسته نشد.

پس از این واقعه، علف و آذوقه ی بابیه یكباره رو به تمامی آورد بطوری كه علف زمین را هر چه یافتند بخوردند و هر چه درخت در قلعه بود پوست و برگ آن را قوت خود كردند و از آلات و ادوات چرم هر چه داشتند نیم جوش ساخته خوردند [28] و هر قدر استخوان در قلعه بود سوزانیده و با آب مخلوط كرده خوردند و اسب ملا حسین را كه با ضرب گلوله ای مرده بود و برای حشمت ملا حسین آن را به خاك سپرده بودند، در آورده گوشت گندیده ی او را با استخوان به قسمت بردند با این همه دست از جنگ برنداشتند.

لشكریان در طرف غربی قلعه شیخ طبرسی از بهر خود قلعه ای بنا نهادند كه خندق آن ده ذرع عمق و ده ذرع عرض داشت و جسری از چوب بر خندق بسته بودند. ناگاه سه نفر از بابیه صیحه زنان بر آن قلعه بر آمده حمله بردند. میرزا عبدالله از خوف، آن جسر چوبی را به میان خندق افكند. بابیه راه عبور نیافتند و مراجعت كردند. اما آن سه نفر كه به میان
قلعه بودند، شمشیر كشیده به جنگ درآمدند و چند نفر از تفنگچیان را جراحت رسانیده و یك نفر از ایشان به فراز قلعه برآمده فریاد برداشت كه برج را گرفتم. بشتابید و به قلعه در آئید و بابیه از بیرون قلعه و لوله افكندند و یك نفر از تفنگچیان اشرفی را هدف گلوله ساختند و از آن جماعت نیز چند نفر به زخم گلوله جان دادند. اما آن یك نفر كه بر فراز برج بود هر كه عزم او می كرد با شمشیر دو نیمه می ساخت. در پایان امر، یك نفر از طالش دست یافته از پایش در آورد و دو نفر دیگر را كه در میان قلعه بودند نیز به قتل آوردند.

پس از این واقعه، دیگر در قلعه ی شیخ طبرسی برگ درخت و علف زمین و استخوان و چرم تمام شد و راه فرار مسدود گشت. ناچار جماعت بابیه زنهار طلبیدند. مهدی قلی میرزا گفت هر گاه توبه و انابه كنید و به مذهب جماعت اثنی عشریه در آئید از مال و جان در امان خواهید بود.

عهدنامه نوشتند [29] با اسبی برای حاج محمد علی فرستاد و امر كرد منزلی جهت آنان مهیا كردند. حاج محمد علی با دویست و چهارده نفر از جماعت بابیه كه باقی مانده بودند به اردوی شاهزاده روانه شدند و در خیمه هائی كه برای ایشان مهیا كرده بودند آن شب را به صبح آوردند.

روز دیگر شاهزاده حاج محمد علی و چند نفر از بزرگان ایشان را احضار داشتند. بعد از در آمدن ایشان به مجلس و نشستن، سخن از مذهب به میان آمد. با آنكه بعضی از عقاید خود را پنهان می داشتند، باز مزخرفات چندی می گفتند. اگر چه شاهزاده حكم به قتل ایشان نداد، ولی از بس لشكر رنج دیده و از ایشان بسیاری كشته گشته بود و احتمال
هم داشت كه هر یك به شهری رفته مردم را اغواء كنند، دل بر قتل بابیه نهادند و آهنگ خیمه های ایشان كردند. چون شاهزاده دید كه نمی تواند لشكر را ممانعت از قتل بابیه بنماید، آن جماعت را حاضر كرده یك یك را شكم درید، الا عددی قلیل كه به میان جنگلها گریختند [30] رضا خان پسر محمد خان امیر آخور و چند نفر دیگر گه در منزل هادی خان نوری بودند به دست تفنگچیان سورتی و لاریجانی با پسر ملا عبدالخالق همگی هلاك شدند. آن گاه شاهزاده حاج محمد علی و چند نفر از سران را محبوس داشته به قلعه ی شیخ طبرسی در آمدند و از استحكام برجها و خاكریزها و چاهها و راهها كه ساخته بودند تعجب كرد و اموال منهوبه كه از مردم و خود شاهزاده برده و در قلعه بود برداشته و هر چه را مالكی بود پس داد و از آنجا به بار فروش آمد [31] .

سعید العلما و دیگر اهالی بر قتل حاجی محمد علی [32] و بزرگان بابیه فتوای دادند و گفتند باز گشت ایشان در شریعت مقبول نباشد و تمام را در سبزه میدان بار فروش مقتول ساختند [33] در این فتنه از جماعت بابیه هزار و پانصد نفر به معرض تلف درآمدند.

[1] ملا حسين پسر ملا عبدالله صباغ است و در سال 1229 متولد شده (تاريخ نبيل زرندي). تحصيلات اوليه را در بشرويه و سپس در مشهد در مدرسه ي ميرزا جعفر كرده و به قول صاحب ناسخ التواريخ «روزگاري از عمر خود را در تحصيل علوم رسميه از قبيل صرف و نحو و فقه و اصول مصروف داشته بود». پس از آشنائي با مبادي عقايد شيخ احسائي به كربلا رفت و در حلقه ي شاگردان سيد كاظم در آمد و خانواده ي خود را هم به كربلا برد. مدت تلمذ وي در پيش سيد كاظم نه سال طول كشيد و طبق منابع بهائي چون حجة الاسلام سيد محمد باقر شفتي معروف در اصفهان ديد كه علما و طلاب نسبت به شيخيه مطالب زشتي مي گويند و نزديك است كار بين مخالف و موافق به جنگ و زد و خورد كشد، نامه اي به سيد كاظم نوشت تا به اصفهان آيد يا نايبي بفرستد كه مطالب ما به الاختلاف مورد بحث قرار گيرد. سيد رشتي ملا حسين را فرستاد و او توانست در مدت هفت ماه حقانيت اصول شيخيه را ثابت كند. در بازگشت از اين سفر بود كه از مرگ سيد مطلع شد و چون سيد آنان را به نزديكي ظهور بشارت داده بود، پس از 40 روز اعتكاف در مسجد كوفه، ملا حسين در طلب گم شده بر آمد. در شيراز وي اول كسي بود كه پيش سيد باب رفت و به همين جهت سيد او را «اول من آمن» ناميد و در عداد «حروف حي» قرار داد. (رجوع كنيد به ظهور الحق و كواكب و تاريخ نبيل زرندي).

[2] عين اين مطالب با تغيير بسيار كمي در جملات در ناسخ التواريخ نيز به نظر مي رسد.

[3] آخوند ملا محمد تقي هراتي را خود در كربلا ملاقات كردم و مدتي با وي و آخوند ملا رجبعلي اصفهاني مقتول و سيد محمد اصفهاني حشر داشتم. مرد كوتاه قد و چهار شانه با ريش سفيد بود و بسيار با فضل و دانش (حاشيه ي نسخه از محمد حسين حشمة السلطنه).

[4] از علماء معتبر در فن اصول بود و طبق منابع بهائي در دستگاه سيد مرحوم حجه الاسلام شفتي همه كاره بود. پس از گرويدن به باب رساله ي «صحيفه العدل» وي را از عربي به فارسي آورد و در هنگام حبس سيد باب در آذربايجان، وي نامه بدو مي نوشت و جواب مي گرفت، اما بعد «بيم و هم او را گرفته تغييري در احوالش حاصل شد» به همين جهت وقتي در كربلا فوت كرد نه از مسلمانان كسي به جنازه اش حاضر شد نه از بابيان و بهائيان و حتي شاگردانش هم حضور نيافتند. سرانجام شيخ زين العابدين مجتهد مازندراني با دست خود وي را شسته كفن نمود و بر او نماز خواند و به خاك سپرد (ظهور الحق س 96).

[5] اين حاجي ميرزا جاني از بابيه ي بسيار تند و صاحب كتاب «نقطة الكاف» است. كتاب وي هر چند به مناسبت جهل و تعصب مؤلف شامل مطالبي بسيار كودكانه و عوامانه است، ولي از لحاظ احتواي بر بعضي از اسناد و نصوص، بسيار معتبر و از اين لحاظ منفور و مطرود بهائيان است. چاپ اين كتاب از روي نسخه ي منحصر به فرد كتابخانه ي پاريس به همت ادوارد بـراون صورت گرفته و مقدمه اي هم براون بر آن نوشته كه مي گويند از انشاء شيخ محمد قزويني مرحوم است.

[6] خانواده ي وي همه از علما و روحانيون بودند. ملا صالح برادر وسطي و ارشد از وي ملا محمد تقي معروف به شهيد است و كوچكتر از همه ملا محمد علي. ملا محمد تقي در امر دين بسيار شديد بود و او كسي است كه شيخ احمد احسائي را به مناسبت اعتقاد به جسم هورقليائي و تضاد اين فكر با اعتقاد سايرين، در خصوص معاد جسم عنصري، تكفير كرد (در اين خصوص رجوع كنيد به كتاب قصص العلماء ميرزا محمد تنكابني و كتاب «سيد علي محمد ملقب به باب» تأليف نيكلا). هر سه برادر تحصيلات خود را در برغان و قزوين و سپس در قم پيش ميرزا ابوالقاسم قمي معروف صاحب قوانين الاصول و از آن به بعد پيش آقا سيد علي صاحب رياض تمام كردند. ملا محمد علي به معتقدات شيخيه تمايل پيدا كرد و ملا محمد صالح مرد سليم النفسي بود كه زياد در اين امور مداخله و اصرار نداشت. در اواخر ايام حيات در كربلا بود و در آنجا در گذشت. امام حاجي ملا محمد تقي بسيار شديد بود و چون با بابيه نيز به شدت مبارزه مي كرد و آنها را كافر مي دانست، بابيها او را وحشيانه در مسجد كشتند. «قرة العين دختر ملا صالح زن پسر ملا محمد تقي يعني ملا محمد پسر عموي خود بود.».

[7] بيان شاهزاده خالي از مسامحه نيست و طوري است كه تصور مي رود ملا حسين در همان سفر تبليغي اول به خراسان در چنين جرياني افتاده. ولي اين اشتباه است. زيرا پس از آن سفر به عزم ديدن سيد باب كه در چهريق محبوس بود از راه قزوين و آذربايجان پياده به محبس سيد رفت و در بازگشت، از راه مازندران دربار فروش با قدوس ملاقات كرد و سپس به خراسان رفت.

[8] پس از افتضاحي كه در بدشت كردند بابيه روي به مازندران نهادند. ولي قبل از آنها خبر شنايع اعمال آنان منتشر شده بود و مردم متدين مازندران در پي فرصتي بودند كه آنان را گوشمالي سختي دهند. تا اينكه در قصبه ي نيالا هنگامي كه بابيه در خواب بودند مورد حمله و سنگباران قرار گرفتند و شدت اين حمله به حدي بود كه اصحاب فسق و فجور متفرق شدند و فقط قرة العين ماند و جواني به نام ميرزا عبدالله كه از او حمايت مي كرد. و حتي ملا محمد علي بار فروشي (قدوس) هم با لباس مبدل گريخت. مردم متدين و دلير مازندران حمله كردند و هر چه در چادرها بود به غارت بردند.

تاريخ نبيل زرندي و ظهور الحق.

[9] قرة العين كه خمير مايه ي فتنه بود، پس از آنكه در قصبه ي نيالا، از دست مسلمانان جان به سلامت برد، در مازندران همچنان به تبليغ مشغول بود تا اين كه به نور رسيد. در اين اوقات محمد شاه فوت كرد و در كارهاي مملكتي فترتي پيش آمد. اما همين كه ناصر الدين شاه روي كار آمد، قرة العين كه بي ميل نبود به قلعه ي طبرسي برود، دستگير شده به طهران گسيل گرديد و در خانه ي ميرزا محمود خان كلانتر همچنان محبوس بود تا كشته شد.

[10] علي آباد قصبه اي بوده بر سر راه طهران به ساري و طهران به بابل (بار فروش سابق) كه امروز به نام شاهي خوانده مي شود. اين قصبه به مناسبت موقعيت عالي ارتباطي خود ترقي كرده اينك ايستگاه درجه اول راه آهن و مركز كارخانه هاي نساجي و كنسرو كشور است.

[11] كشتن خسرو بيك قادي كلائي شخصا از طرف ملا حسين نبوده و باز شاهزاده ي مؤلف مسامحه كرده است. پس از توافقي كه بين عباسقلي خان و بابيه مي شود، تصميم مي گيرند كه صبح زود ملا حسين و همراهانش از بار فروش راه بيفتند و به راهنمائي خسرو بيك تا ظهر به شيرگاه برسند و از مازندران خارج شوند. خسرو بيك و همراهانش بابيه را به بيراهه كشيدند و در پناه درختان و جنگلهاي انبوه تا توانستند از بابيه كشتند. تا اينكه ظهر گذشت و ملا حسين از نرسيدن به شيرگاه نسبت به خسرو بيك ظنين شد و توقف كرد. خسرو در اين حال پيش آمده به ملا حسين گفت كه اگر بخواهيد جان سالم به در بريد بايد اسب و شمشير خود را به من دهيد. در طي اين جر و بحث ميرزا محمد تقي جويني با خنجر به شكم خسرو زده او را كشت.

كواكب و نبيل زرندي.

[12] بقعه ي شيخ طبرسي آرامگاه شيخ احمد بن ابي طالب معروف به شيخ طبرسي است. براون كه در 26 سپتامبر 1888 آن را ديده، وصف مختصري از آن نوشته و مي گويد در 15 ميلي بار فروش واقع است و اسم شيخ به روي لوحه اي به شكل زيارتنامه بر ديوار ضريح آويزان بوده. بقعه عبارت است از حياطي مستور از علف و بناهاي مختصري. جلوي در بنائي است گلين كه دالاني مسقف آن را به حياط وصل مي كند. در اين حياط دو سه درخت پرتقال و چند قبر ديده مي شود. ساختمان طرف ديگر حياط 20 پا طول و ده پا عرض دارد و شامل دو اطاق است و قبر در وسط يكي از آن دو واقع شده است.

براون: يك سال در ميان ايرانيان.

[13] كلمه ي «شير حاجي» نمي دانم اصلا از كجا آمده جز اين كه از زمان صفويه به اين طرف در كتب استعمال شده (ر ك: مجمع التواريخ) و گويا به جاي كلمه ايست كه امروز «مزغل» گفته مي شود.

[14] «قبل از محاصره شدن به قدر مقدور آذوقه و ذخيره در قلعه فراهم كرده حتي گاو و گوسفندان خود را به قلعه آوردند و علي المشهور در ابتداء ورود به قلعه چهل گاو شير ده، چهارصد رأس گوسفند و مقدار كافي برنج همراه آوردند. اما اسلحه ي ايشان در ابتداء منحصر به شمشير بود. اخيرا پنجاه قبضه تفنگ و مقداري سرب و باروت تدارك كرده فقط برجها را مواظب مي شدند كه كسي نزديك نيايد و عقب نشاندن سپاه را با حملات نزديك و دست به گريبان و به كار بردن شمشير متصدي مي گشتند و فقط چهل رأس اسب دارا بوده مابقي كلا پياده بودند»

كواكب جلد اول ص 144.

[15] «جمعيت متابعين ايشان به دو هزار كس رسيد كه مرگ را حيات خود مي دانستند... و هم آئينان آنان در دارالخلافه و ساير امكنه مردمان را بديشان دعوت مي كردند و يا اسلحه براي ايشان روانه مي داشتند... در آن ولايات مشتهر گرديد كه نايب حضرت صاحب الزمان و گروهي از شيعيان او ظهور كرده اند و سابقا نيز درباره ي باب بعضي سخنان عوام پسند گوشزد خلايق شده بود و غالب زير كان در امر آنها متردد بودند و اغلب دل در آنها بسته داشته.»

روضة الصفاء ناصري.

[16] محمد سلطان ياور پسر عموي عباسقلي خان بوده چنان كه در متن ديده مي شود و بر اثر خواهش وي به جنگ بابيه آمد. اين شخص برخلاف عباسقلي خان كه مرد بي سر و صدا و افتاده اي بود نسبة ميل به تظاهر داشت. چنانكه عباسقلي خان، با وجود درجه ي مهم نظامي كه داشت، (گويا سرتيپ بوده) كمتر به خود مي پرداخت. ولي محمد سلطان بيشتر لباس ياوري نظام مي پوشيد و همين امر باعث مرگ او شد. زيرا در شب حمله ي بابيه، عباسقلي خان كه لباس سربازي بر تن داشت به سلامت جست. ولي محمد سلطان را كه لباس مشخص نظامي صاحب منصبي داشت، بابيه شناختند و پاره پاره كردند.

اين شهيد سيد جد خانواده ي شهيدي مازندران است و از طرف ناصر الدين شاه در ازاء اين فداكاري ده «خر دوم كلا» به ورثه ي او داده شده و اهالي آن حدود معتقدند اصل اين كلمه «خون تاوان كلا» بوده است. (نقل از بيانات آقاي كسرائي از باز ماندگان عباسقلي خان لاريجاني ساكن شاهي.).

[17] شاهزاده مهدي قلي ميرزا پسر بيستمين عباس ميرزا نايب السلطنه بود و لقب سهام الملك داشت. وي برادر حمزه ميرزاي حشمة الدوله والي تبريز است در هنگام قتل باب. خانلر ميرزاي احتشام الدوله هم كه پيش از او حكومت مازندران داشت، برادر ديگر وي بود.

[18] «قريه ي و اسكس از توابع علي آباد كه در يك فرسنگي شيخ طبرسي واقع بود.»

روضة الصفاي ناصري.

[19] طرز لباس پوشيدن و جنگيدن و عربده كشيدن بابيه بسيار هول انگيز بود. مؤلف كواكب در اين خصوص مي نويسد: «اما هيئت آنان از ترتيب لباس و آداب به طرز مخصوصي بوده كه مشاهده ي آن خالي از وحشتي نبود. يعني كلا يك پيراهن كرباسي عوض لباس پوشيده بودند كه آستين آن تا سر مرفق و دامان آن تا سر زانو بود و هر كدام قداره با شمشيري حمايل افكنده. به يك فورم هر يك كلاه شبي بر سر داشتند.

كواكب الدرية ج 17 ص 15.

[20] غرض ظل السلطان علي ميرزا از پسران ارشد فتحعلي شاه است كه پس از مرگ پدر خويش چون مير نوروزي دم از سلطنت زد و خود را عادلشاه ناميد و نود روز سلطنت كرد. چون محمد ميرزا به نام محمد شاه به كمك سفراي روس و انگليس بر تخت نشست و وي گرفتار گرديد، اهل حرم به خصوص زنان به شفاعت وي برخاستند و ميرزا بزرگ قائم مقام در مقام شفاعت به محمد شاه گفت: ارحم من رأس ما له الرجاء و سلاحه البكاء و جنوده النساء.

تاريخ عضدي.

[21] رجوع شود به توضيح شماره 49.

[22] در نقطة الكاف شب نهم ذكر شده ص 172.

[23] آقا ميرزا فضل الله بند پيي از قوت قلب ملا حسين بشرويه از قول آقا محمد حسن لاريجاني مي گفت: «زماني كه گلوله ي ميرزا كريم خان بر سينه ي او خورد و احساس زخم نمود، در روشني آتش كه گاه شعله مي كشيد، ديدم آرام دست بر سينه مي برد و به روشنائي آتش، خون سينه را كه به دست او آلوده بود مي ديد. بعد از يقين از كاري بودن زخم، خود و اصحابش را آرام آرام به قلعه رسانيد بدون اضطراب و افتادن از اسب». در كربلا اين قصه به من نمود. (حاشيه ي نسخه از حشمة السلطنه)

«... ميرزا كريم خان تفنگي به جانب آن انداخت. بر سينه ي پر كينه ي آن آمد. آقا حسن به گلوله ي ديگر شكمش را مجروح ساخت...»

حقايق الاخبار ناصري

قاتل ملا حسين به روايت خود بابيه، عباسقلي خان لاريجاني بوده نه كريم خان اشرفي يا محمد حسن خان لاريجاني. در ضمن تحقيقي هم كه به توسط نگارنده ي اين سطور در شاهي از نواده ي عباسقلي خان صورت گرفت، ايشان نيز همين نظر را تأييد كردند كه چون ملا حسين آن شب بر اسبي قزل سوار بوده شناخته شده و عباسقلي خان از بالاي درختي او را هدف ساخته است. براي تفصيل قتل ملاحسين رجوع شود به:

نقطة الكاف ص 172 و كواكب الدرية ص 192 و تاريخ نبيل زرندي 303 - 301.

[24] جسد ملا حسين را ملا محمد علي شبانه به دست خود در گوشه ي بقعه دفن كرد و غدغن نمود كسي آن را بروز ندهد. در آن شب سي و شش نفر ديگر از كشته هاي خود را بابيه، در خاك كردند. تعداد مجروحين بيش از 90 نفر بود.

نبيل زرندي ص 303.

[25] پس از كشته شدن ملا حسين كه رياست جنگي بابيه را داشت، ملا محمد علي، برادر وي را رياست سپاه بخشيد و شمشير و عمامه ي برادرش را نيز بدو داد و وي كه ميرزا محمد حسن ناميده مي شد بيش از هجده يا نوزده سال نداشت. در چنين سني بود كه به قول صاحب نقطة الكاف صاحب «مقام بابيت و ركن رابع و منصب سيد الشهدائي!!» گرديد.

نقطة الكاف ص 180.

[26] آقا رسول از اهل بهنمير دهي از توابع بار فروش (بابل) است براون در تصحيح نقطة الكاف نتوانسته كلمه بهنميري را بخواند و به اشكال مختلف نوشته است (ص 168 و 191 نقطة الكاف).

[27] علت اين كار اختلافاتي بوده كه بين وي عباسقلي خان وجود داشته و به امر سردار لاريجاني اين تير اندازي انجام گرفته.

[28] پوشيده نباشد كه چرم را به حالت نيم جوشيده نمي توان خورد بلكه به حالت برشته يا نيم برشته مي خورند. چنانكه در سال مجاعه محرر با چشم خود ديد كه چنين كردند.

(حاشيه ي نسخه).

[29] در حاشيه ي نسخه اصلي كه به خط حشمة السلطنه است و به ظن قوي، وي بابي بوده است، كاتب نوشته:

«تاريخ نويس مي بايست صورت عهدنامه را مي نوشت. چيزي كه از تاريخ پسند است استحضار خواننده از مرقومات و عدم تعصب در تحرير است و اين هر دو در اين تاريخ مفقود است.»

اما راجع به مهر كردن قرآن گويا درست است و مورخين بابي تصريح كرده اند. از جمله صاحب نقطة الكاف نوشته: «... شاهزاده قرآن را مهر نموده و عباسقلي خان نيز مهر كرده... و نوشته به هر كجا كه مي خواهيد برويد...» ص 192، كواكب 179 جلد اول

صاحب حقايق الاخبار ناصري مي نويسد «... پس از تحرير امان نامچه كه در حقيقت نامه ي قتل ايشان بود». ولي فرماندهان قواي اسلام و علماي اعلام در قتل آن قوم محق بودند. زيرا قرآن كريم فرمايد: و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا في دينكم فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون و كلام خالق مجيد صريح و روشن و غير قابل تفسير است درباره اين گونه مردم.

[30] پس از ورود بابيه به اردو، فرداي آن روز به اصرار شاهزاده مهدي قلي ميرزا، ملا محمد علي امر به خلع سلاح همراهان خود داد. پس از اين عمل «موقع نهار رسيد و در يك محل وسيع آنان را براي صرف ناهار صلا زدند و به غير از رؤساء (حاج ملا محمد علي با سران بابيه) كه در منزل شاه زاده بودند باقي بر سر طعام حاضر شدند. اما هنوز لقمه اي از خوان بر نداشته و بر دهان نگذاشته بودند كه از اطراف برايشان شليك كردند و جمعا بر سر آن خوان طعام، طعمه ي گلوله ي جانستان شدند.

كواكب الدرية جلد اول ص 180.

[31] «در اين مهلكه پانصد تن مازندراني و هزار و پانصد تن بابيه به قتل رسيدند.»

روضة الصفاي ناصري.

[32] سعيد العلماء بار فروشي از بزرگان روحانيون مازندران بود كه در مقابل بابيه ايستادگي فراوان نمود و از راه حميت دين، ملا محمد علي را از عباسقلي خان گرفت و پس از آنكه به دست خويش دو گوش و بيني وي را بريد، با تبر زيني آهنين بر فرق او نواخت. آنگاه حكم داد تا به ميان ميدان شهرش برده به قتل رسانند و جسدش را بسوزانند، در سلخ جمادي الثاني 1265 هجري قمري. جسد وي سوخته و نيم سوخته در مدرسه ي ميرزا زكي به توسط يكي از علما به نام حاجي علي حمزه كه با سعيد العلما چندان صفائي نداشت دفن گرديد. رجوع شود به نقطة الكاف ص 201 كوكب الدرية ص 186 و «مجمل بديع در وقايع ظهور منيع» به قلم ميرزا يحيي صبح ازل ص 15 چاپ براون.

[33] كمي مسامحه آميز است. زيرا بعضي از آنها را در شهرهاي مختلف مازندران كشتند. از جمله دو نفر از اسراء به نام نعمة الله آملي و محمد باقر خراساني در آمل به جزاي خويش رسيدند. وقتي كه شخص اخير را خواستند بكشند، طناب دستش را پاره كرد و شمشير از دست جلاد گرفته او را گردن زد و سپس به مردم حمله نمود تا اين كه هدف گلوله اش ساختند. پس از مرگش در جيب وي قطعه اي از كباب گوشت اسب يافتند.

ملل و نحل در آسياي مركزي كنت دو گوبينو.